ساکنـین هوشـمند کائـنات – بخش نخست
در ادامه سیر تکاملی فرضیه فضانوردان باستانی به شما قول داده بودم که به بررسی ارتباط بین مفهوم فرازمینی ها و جن بپردازم تا ببینیم که آیا این دو در واقع یکی هستند یا نه.
ریشه مفاهیمی مانند فرازمینی ها “Extraterrestrials” ، فضانوردان باستانی “ Ancient Astronauts” و بیگانگان باستانی” ” Ancient Aliens از بستر فرهنگی غرب برمی خیزد و برای ما مفاهیمی وارداتی محسوب می گردند. اما سئوال اول این است که آیا ما مردم فارسی زبان یا مسلمان هم در همین فاز مفاهیم و اصطلاحاتی داریم یا خیر؟ در بستر فرهنگی ما از آنها تحت چه لفظی نام برده می شود و به چه میزان با مفاهیم غربی تطابق دارند؟
برای پاسخ دهی به دو سئوال فوق ابتدا باید به دنبال بستری رفت که بتوان در آن بستر به ابراز دیدگاه، ارائه دلایل منطقی پرداخته و بتوان تجزیه و تحلیل انجام داد. تلاشی که تاکنون داشته ایم به صورت خلاصه موید این نکات بوده است که:
۱-جلد دوم کتاب دکترین راز اثر هلنا بلاواتسکی در سال ۱۸۸۸، نقطه شروع فرضیه فضانوردان باستانی است. او گفته بود که موجودات غیر مادی ساکن سایر دنیاهای اطراف زمین به ایجاد حیات هوشمند ذی روح بر روی زمین یاری رسانده اند. در ادامه فیلیپ هوارد لاوکرافت حدود یک دهه مفهوم موجودات غیر مادی ساکن سایر کرات را به تدریج تغییر داد و آنها را موجوداتی مادی قلمداد کرد.
۲-پس از مرگ لاوکرافت در سال های ۱۹۴۰، جاکوئیز برگیر و لوئیس پاولز به نشر داستان های لاوکرافت در اروپا پرداختند. اینان تحت تاثیر لاوکرافت و فورت کتابی به نام طلوع جادوگران را به طبع رساندند که تاثیر به سزایی بر روی اریک فون دانیکن داشته است.
۳-ساگان و شکلووسکی کتابی تحت عنوان حیات هوشمند در کیهان (۱۹۶۶)، فصلی را به این موضوع اختصاص دادند که دانشمندان و تاریخ دانان باید بخشی از توجه خویش را به صورت جدی به بررسی تماس فرازمینی ها در طول تاریخ مکتوب بشری معطوف دارند. با این حال ایشان تاکید داشتند که این دیدگاه جای بحث دارد و اثبات نشده است.
۴-اریک فون دانیکن در سال ۱۹۶۸ کتابی تحت نام ارابه خدایان روانه بازار کتاب نمود. در فصل دوم این کتاب حکایتی ابراز می شود که تقریباً شق دیگر آن چنین است: یک روزی، یک زمانی سفینه ای از فضا آمد و به زمین نشست. اجداد اولیه ما ابتدا متعجب شدند و بعد از ترس به پناهگاهایشان خزیدند اما وقتی دریافتند خطری آنها را تهدید نمی کند به تدریج با فرازمینی ها ارتباط برقرار نمودند. فرازمینی ها نیز از بین ایشان هر کدام باهوش تر بود به عنوان رابط بین خودشان و انسان ها برگزدیدند، یک بی سیم در اختیارش گذاشتند تا دیگران از او حساب ببرند و از طریق این رابط از انسان های نه چندان پیشرفته زمینی بهره می بردند. نه ماهی به بشر دادند و نه ماهیگیری به او آموختند، فقط به او گفتند که برود ماهی بگیرد چرا که ماهیگیری عملی ارزشمند است! البته چند زن بومی انتخاب شده توسط فرازمینی ها باردار شدند و نسلی تازه که بر خلاف قانون طبیعت است به وجود آوردند.
وقتی که امورات تعمیر و سوخت گیری سفینه فضایی ها به اتمام رسید، خواستند که از زمین عزیمت نمایند و در این میان به رابطشان گفتند که می روند اما یک روز باز می گردند. پس از آن رابط کاهن نامیده شد و جهت یادبود وقایع، مراسمی سمبلیک ترتیب دادند. غبار گذر زمان واقعیت را به افسانه بدل ساخت، اما هنوز افسانه آن قدر از واقعیت فاصله نگرفته که نتوان به اصل حقیقت پی برد.
۵-حدود دو دهه بعد یعنی ۱۹۷۸ ذکریا سیتچین با نوشتن کتاب سیاره دوازدهم نشان داد بشر این قدرها هم خیالباف نیست که بدون هیچ گونه دلیل و مستنداتی، صرفاً با بافتن یک داستان تخیلی بتوان وی را فریب داد. لذا او آمد و برای عناصر و اصول داستان دانیکن مصداق خارجی ابداع نمود. مثلاً نام آن موجودات فضایی را آنوناکی نهاد و گفت که از سیاره ای به نام نیبیرو آمده بوده اند. در دریای اریدو، قبل از تمدن سومری به زمین رسیدند. نحوه آفریدن انسان هوشمند را به صورتی علمی تر و باورپذیرتر توضیح می دهد و دلیل خلق انسان باهوش را بردگی برای کارهای سخت نظیر کار در معادن طلا عنوان می نماید.
۶- اشخاص نام برده بیشترین سهم را در ایجاد و توسعه فرضیه فضانوردان باستانی داشته اند، اما دیدگاه های کمتر معروف مستقل و وابسته در این زمینه بسیار زیاد است. بسیاری از ایشان مفهوم مادی بودن موجود فضایی هوشمند را پذیرفتند و به تبلیغ آن پرداختند. عمده ترین دلیل حامی این دیدگاه چنین بوده که ایشان معتقد هستند موجود فضایی برای سفر بین سیاره ای به کشتی یا سفینه فضایی نیاز دارد و سایر مدارک به جا مانده نیز آنها را صاحب کالبد فیزیکی نشان می دهد. البته بعضی از گروه تماس گرفته شدگان بشقاب پرنده ای و یوفولوژیست ها هم بودند که به بلاواتسکی وفادار مانده و معتقد بودند حداقل بعضی از گونه های فضایی غیر مادی هستند یا توان ارتباط متافیزیکی با انسان را دارند.
اما در مقالات ساکنین هوشمند کائنات، ما در پی اهداف زیر هستیم:
۱-ابتدا به بررسی دقیق تر تفکرات هنلا بلاواتسکی و دیدگاه تئوصوفی در خصوص ساکنین هوشمند کائنات می پردازیم. قبلاً در مقالات سیر تکاملی گفتیم که کتاب دکترین راز اثر بلاواتسکی نقطه شروع فرضیه فضانوردان باستانی است.
۲- در بخش دوم به کاوش قرآن درباره مسئله حیات فراسوی زمین یا حیات در کائنات می پردازیم. در این بخش ما آیات رو به دو دسته آیات مبهم و آیات مبین تقسیم نموده ایم.
۳- دیدگاه غرب در خصوص موضوع جن و ارتباط آن با فرازمینی ها مورد تفحص قرار می گیرد.
۴-پس از جمع بندی مطالب و نتیجه گیری، ادامه بحث به سری مقالاتی تحت عنوان سه فرضیه درباره منشا انسان و نحوه گسترش تمدن بشری موکول می گردد.
اکنون ما به منبع شایعه فرضیه فضانوردان باستانی رجوع می کنیم تا ببینیم چه شد که بلاواتسکی به چنان نتیجه ای رسید. چرا بر بلاواتسکی تاکید می کنیم، به این سبب است که وی از بانیان مکتب تئوصوفی است و به تبلیغ دیدگاهش در سطح جهانی دست زده است، به صورتی بسیار منسجم و هدفمند که به هیچ وجه قابل مقایسه با رفقا یا رقبایش نیست. مثلاً هر چند لاوکرافت دیدگاه غیر مادی بودن هوشمند غیر انسانی را به تدریج رد می کند لیکن وجود موجود هوشمند فضایی را رد نمی کند و چند جین داستان بر همین مبنا منتشر می سازد و در زمان حیاتش در امریکا برای خودش طرفدارانی دست و پا می نماید.
بخش اول- پشت پرده تئوصوفی
برای ما مسجل است که مفهوم موجود هوشمند مادی ساکن سایر کرات هستی مخلوق ذهن فیلیپ هوارد لاوکرافت بین سال های ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۷ است. لاوکرافت از سر لجاجت با تعالیم تئوصوفی چنین کرد. اما بلاواتسکی و کلاً مکتب تئوصوفی چگونه به این نتیجه رسیده بود که موجودات غیرمادی ساکن دنیاهای اطراف هستند که به تعالی حیات زمینی را مدیریت نموده اند؟
خود تئوصوفی را باید تلفیقی از اعتقاد به عالم ارواح (-Spiritualism ارتباط با عالم های غیرمادی برای کسب دانش و …)، تصوف (Occultism)، علوم خفیه، آموزه های مذاهب شرقی مانند هندو و یهودی و چرندیات دمده دانست. تمامی این ها نه تنها می تواند برای یک غربی که در بافت فرهنگی کاملاً متفاوتی رشد کرده است، جذاب و جالب توجه باشد که حتی برای بسیاری از ما شرقیان که از هویت خود بی خبریم نیز ارزشمند تلقی می شود. جهت آشنایی بیشتر با تفکرات تئوصوفی ابتدا به ارائه فرضیه تکامل انسان، فرضیه معلم جهانی، تعریف خدا و شیطان از دیدگاه تئوصوفی ها علی الخصوص بلاواتسکی می پردازم. این کار به درک ماهیت تئوصوفی کمک می کند و نشان می دهد که این مسلک در برهه ای از زمان چگونه توانست بر مسیر بعضی از جریانات علمی و مذهبی تاثیر بگذارد یا حتی جهت آن را عوض نماید.
اگر مقاله سیر تکاملی را خوانده باشید، در قسمت دوم مدعی بودیم که دیدگاه بلاواتسکی و پیروانش باعث زایش فرضیه فضانوردان باستانی از دیدگاه چندگانه گرایی کیهانی شده است. در قسمت پایانی این بخش نیز به بررسی دقیق این ادعا می پردازیم.
الف- فرضیه تکامل بلاواتسکی
بله بلاواتسکی نیز چند سال بعد از داروین نظریه تکامل انسان را مطرح نمود اما بسیار متفاوت از ادعای داروین بود و از نظریه داروین فقط واژه تکاملش را یدک می کشید. داروینیسم معتقد است که انسان نتیجه انتخاب طبیعی از موجود ساده تک سلولی تا موجود هوشمند پیچیده صاحب روح است. حیات تک سلولی ها از اعماق اقیانوس ها شروع شد و بعد از جهش های هر از گاهی در نهایت به گونه ای ماهی رسید که توانست بر روی خشکی هم زندگی کند و این ماهی هم به طور ممتد تکامل یافت تا نمونه تکامل یافته تقریباً بی نقصش ما انسان ها باشیم.
اما قبل از ارائه نظریه تکامل تئوصوفی، نقبی به زندگی نامه بلاواتسکی می زنیم. گفته می شود که بلاواتسکی از ۱۶ سالگی متحول شده و به مطالعه عمیق در کتابخانه پدربزرگش می پرداخته است. لذا در همین ابتدای کار باید تذکر دهم که بسیاری از اصول تئوصوفی را بلاواتسکی از طریق توسعه دادن یا تحریف نمودن عقاید و افکار دیگران گرفته است از جمله نظریه تکامل انسان از دیدگاه بلاواتسکی که اصل آن متعلق به ادوارد سوئس(Suess) است و یا مفهوم مایتریا (معلم جهانی) که بر گرفته از تعالیم بوداییست.
مادام بلاواتسکی برای اولین بار در حوالی سال ۱۹۵۰ به مصر سفر کرده بود و در قاهره با شخصی به نام البرت راوسون (Rawson) آشنا می شود. راوسون بعد از مرگ بلاواتسکی افشا نمود که بلاواتسکی در قاهره به وی در مورد سهم آینده اش در کاری که یک روز ذهن بشر را آزاد خواهد کرد، گفته بوده است. راوسون می گوید که بلاواتسکی یک جمله را مکرر تکرار می کرده است: « این کار من نیست، اما او برایم می فرستد».
بلاواتسکی در سال ۱۸۵۱ در لندن برای اولین بار معلمش (مرجع ضمیر او در نقل قول راوسون) را ملاقات می نماید. در این ملاقات استاد به بلاواتسکی می گوید که به همکاریش در مسئولیتی که قرار است به عهده بگیرد، نیازمند است و هلنا باید سه سال در تبت زندگی کند تا خود را برای آن ماموریت خطیر آماده نماید (در ادامه راجع به این معلم مفصل بحث خواهیم نمود). یک سال بعد وی به هند می رود و مدت دو سال با دریافت پول از شخصی ناشناس زندگی می کند. اما موفق به رفتن به تبت نمی شود. به لندن باز می گردد و دوباره در اروپا معلمش را ملاقات می کند. در سال ۱۹۵۶ این بار از طریق اقیانوس آرام به کلکته می رود، اما باز هم تلاش مکرر وی بی ثمر است و به اروپا باز می گردد. دفعه سوم در سال ۱۹۶۸ موفق شد قدم به تبت بگذارد. در تبت به صومعه تاشیلونپو- Tashilunpo نزدیک شیگاتسه می رود و سه سال آنجا می ماند. در این مدت با بسیاری از راهبان اعظم بودایی و دالای لاما در مناطق تبت ملاقات می نماید.
گفته می شود که در آنجا با آموزه های بوداییان آشنا شده است. پس از مراجعت از تبت به یونان رفته و تصمیم گرفت به مصر برود که در دریا دچار طوفان شده، جان سالم به در می برد اما پول و توشه اش را از دست می دهد. در قاهره به سال ۱۸۷۱، جامعه موضوعات روحانی را بنیان می نهد و پس از یک سال آن را منحل می نماید. بلاواتسکی در سال ۱۸۷۵ به همراه هنری الکوت (Olcott) و ویلیام جاج (Judge) اقدام به تاسیس جامعه تئوصوفیستی در نیویورک می نمایند. مفهوم تئوصوفی زاده تفکرات سه شخص نامبرده فوق نیست، اما بلاوتسکی معنای این لفظ را تا حدودی تغییر داد و برکشید. سه سال بعد به هند نقل مکان نموده و در سال ۱۸۸۲ مقر اصلی تئوصوفی را در ادیار(Adyar) نزدیکی مدرس برقرار می سازند که تا به امروز پابرجاست.
بنیانگذاران تئوصوفی: بلاواتسکی، جاج و الکوت
از سال ۱۸۷۹ تا ۱۸۸۸ اقدام به انتشار مجله تئوصوفیست می نمایند. هلنا بلاواتسکی در سال ۱۸۹۱ بر اثر آنفولانزا از دنیا رفت و پس از سوزاندن جسدش، خاکستر باقی مانده را بین شعبات تئوصوفی در لندن، نیویورک و ادیار تقسیم نمودند. از مرگ بلاواتسکی تا کنون در بیش از ۵۰ کشور دنیا تئوصوفی شعبات مستقل یا وابسته دایر نموده است. چیزی که در زندگی نامه بلاواتسکی جای سئوال است یکی اینکه چرا وی مصراً در تلاش برای رفتن به تبت بوده است؟ و دوم چرا پس از مدتی مقر تئوصوفی از آمریکا به هند منتقل شد؟ جواب این سئوال ها را باید در خصوصیات تعالیم تبتی ها یا تعالیم بودایی جستجو نمود.
بلاواتسکی در جلد دوم دکترین راز به توضیح منشا انسان پرداخته و از اصطلاحی تحت عنوان نژادهای ریشه ای “Root Races” استفاده می کند. او تکامل نژادهای ریشه ای را در هفت مرحله می داند و نژاد هر مرحله نیز خود به هفت نژاد فرعی تقسیم می شده است:
– اولین نژاد علوی و آسمانی (ethereal) بوده اند. اتریال یعنی شبح مانند، چیزی که نمود فیزیکی قابل لمس با حس لامسه ندارد. این نژاد همانند آمیب ها تکثیر می شده اند.
– ماهیت نژاد دوم تا حدودی فیزیکی تر بوده و در هایپربوریا (Hyperborea) زندگی می کرد. رنگ پوستشان زرد طلایی بوده است. هایپربوریا اقلیمی متشکل از کانادای شمالی، گرینلند، ایسلند، اسکاندیناوی، شمال آسیا و جزیره کامچاتکا بوده است. در آن زمان شرایط آب هوایی استوایی بر زمین حاکم بوده است.
– سومین نژاد که در واقع اولین انسان فیزیکی حقیقی بودند، در اقلیم لموریا (Lemuria) زندگی می کردند و سیاه پوست بودند. لموریا نام سرزمینی گمشده است که حدس زده می شود در اعماق آب های اقیانوس هند یا آرام خفته است. استرالیا، گینه نو و مادگاسکار بخش های باقی مانده لموریا محسوب می شوند. اولین لموری ها از طریق تخم گذاری تکثیر می شده اند اما در اواسط دوران لموری، حدود ۱۶ میلیون سال پیش، نژاد لموری همانند انسان امروزی شروع به تولید مثل نمود.
– نژاد چهارم در آتلانتیس توسعه یافت. این نژاد انشعابی از شاخه لموری ها در آفریقا بود که بعدها به آتلانتیس کوچ کردند. نژاد سامی، آکدی، مغولی و تورانی همگی از نسل آتلانتیسی ها هستند.
– بلاواتسکی معتقد است که انسانیت همراه نژاد پنجم ظهور نموده است. نژاد آریان از حدود ۱۰۰ هزار سال پیش در آتلانتیس حضور داشت. سفید پوست بودند و شاخه ای از ایشان شهر آفتاب را در قسمتی از صحرای آفریقا بنا نهادند و شهر پل را در بیابان گوبی ساختند. نژاد هندو در ۶۰ هزار سال پیش از شهر پل به هند، عرب در ۴۰ هزار سال پیش به عربستان، پارسی در ۳۰ هزار سال قبل به پارس، سلتی در ۲۰ هزار سال قبل به یونان و تئوتونیک در ۲۰ هزار سال پیش به آلمان مهاجرت نمودند. بعدها شاخه ای از تئوتونیک به سمت روسیه کوچ کردند و به اسلاو معروف شدند.
– نژاد ششم هنوز ظهور نکرده است. ده ها هزار سال دیگر اقلیم جدیدی در اقیانوس آرام ظاهر خواهد شد که خانه نژاد ششم خواهد بود.
– نژاد هفتم نیز در چند میلیون سال آینده از نژاد ششم منشعب می گردد. نام اقلیم ایشان فعلاً پوشکارا است.
در ادامه اسکات الیوت، تئوصوفیستی معروف و از شاگردان بلاواتسکی، نظریه نژاد ریشه ای را به شکل زیر تغییر داد:
-استرال (Astral)
-اتریک (Etheric)
-لموریان (Lemurian)
-آتلانتیس (Atlantean)
-انسان امروزی که از نژاد آتلانتیسی هاست.
همان گونه که در بالاتر هم ذکر شد، بسیاری از ایده های بلاواتسکی متعلق به خودش نیست. مثلاً همین ایده نژادهای ریشه ای قبل از بلاواتسکی توسط افرادی مانند آنتون فابره دی اولیوت، آلفرد سینت و ادوارد سوئس مطرح شده بود که دیدگاه بلاواتسکی بر عقاید ادوارد سوئس بنا شده است. به همین خاطر تعریف تئوصوفی از هایپربوریا و … با تعریف سایر نظریه پردازان تفاوت دارد. مثلاً منظور یونانیان باستان از هایپربوریا در واقع افراد ساکن در شمال ایالت ثریس (Thrace) یونان بوده است. تعمق بر روی مفاهیمی مانند هایپربوریا، لموریا و آتلانتیس در حوصله این مقاله نیست و فرصت دیگری می طلبد. اما در صورتی که نظریه بلاواتسکی و الیوت را خلاصه کنیم به این نتیجه می رسیم که اولین نژاد انسان ها شبح مانند بودند و با گذشت میلیون ها سال از حالت شبح به حالت فیزیکی تبدیل شده اند.
اگر داروین نظریه اش را برای منشا انسان مطرح نمود، دلایلی داشت که پیش خودش فکر می کرد منطقی و قابل تامل هستند. اما دلیل بلاواتسکی برای این که می گوید اولین نژاد علوی و آسمانی بوده است، چیست؟ در حالی که فسیلی از چنان انسانی به دست نیامده و نخواهد آمد، چون که ماهیت فیزیکی نداشته است.
به نظر من شرط لازم برای ابراز چنان فرضیه ای این است که در زمینه هایی مانند زمین شناسی، انسان شناسی، تاریخ و باستان شناسی دارای معلومات به روز و قابل قبولی بود. وقتی به مطالعه دکترین راز مشغول می شویم اول چیزی که به ذهنمان خطور می کند همین نکته است که بلاواتسکی دانش قابل توجهی از علوم زمان خود داشته است. افرادی مانند رنه گوئنون (Guénon)، پاول جانسون و رابرت کارول که از منتقدین تئوصوفی محسوب می شوند بر همین نکته تاکید کرده اند که بلاواتسکی اهل مطالعه بوده است. گوئنون می گوید بلاواتسکی به کتاب خانه نیویورک رفت و آمد داشته و در آنجا حتی به کتاب های هندیان مانند کنجور(Kanjur) و تنجور(Tanjur)، که قسمت هایی از تئوصوفی از آنها اقتباس شده است، نیز دسترسی داشته است.
اما داشتن دانش به هنگام کافی نسیت تا بتوان نظریه نژادهای ریشه ای را مطرح نمود. حتی اگر بتوان ثابت کرد که نژاد های دوم تا پنجم وجود داشته اند، همانطور که گفتیم اثبات وجود نژاد اول ممکن نیست. اینجاست که باید قدری تعمق نمود: آیا بلاواتسکی خیالباف است؟ شیاد است یا حقیقتاً چیزی را دیده یا درک نموده که او را به این نتیجه رسانده است؟
اگر بگوییم وی صرفاً یک خیالباف و شیاد است، در این حالت به صورت ضمنی پذیرفته ایم که فرضیه فضانوردان باستانی ریشه در دروغ دارد. اما اگر او چیزی را دیده یا درک نموده، در این حالت چه طور؟
ب- مایتریا، معلم جهانی
مفهوم مایتریا (Maitreya) متعلق به تعالیم بودایی است که توسط آلفرد سینت (۱۸۸۳، Sinnett) وارد تئوصوفی گردید و بلاواتسکی آن را در کتاب دکترین راز توسعه داد. مایتریا در تعالیم بودا همان موعود نجات بخش بودایان هست. اما بلاواتسکی مفهوم مایتریا را از دین بودایی اقتباس نموده و به معادل یابی آن در دین برهمایی یا هندو پرداخت. در دکترین راز، صفحه ۳۸۴: «مایتریا نام محرمانه بودای پنجم بودایان و کالکی آواتار برهماییان است- آخرین مسیحا که در نقطه اوج چرخه بزرگ خواهد آمد»(۱).
بلاواتسکی که مایتریا را با مفهوم مسیحا درآمیخته بود، در ادامه مدعی شد در گذشته نیز تعدادی مسیح گونه در تاریخ بشری پا به عرصه ظهور گذاشته اند و خواهند گذاشت، چرا که وی معتقد بود مایتریا در زمان نژاد هفتم ظهور خواهد کرد. اما همین اشاره به ظهور پی در پی پیامبران حقیقت که بخشی از فرایند نظارت پایان ناپذیر سلسله سران روحانی غیرفیزیکی (hidden Spiritual Hierarchy) بر تکامل بشری بودند، در ادامه بحث های گسترده ای را پیش کشید که علاوه بر تئوصوفیست ها، سایر طرفداران علوم خفیه هم در آن دست داشتند و باعث تحریف جدی مفهوم بودایی مایتریا گردید.
بلاواتسکی دوست داشت که در ادبیات تئوصوفی اعضای سلسله ی سران را استادان یا مهاتما ” ” the Mahātmās بنامند. خود تئوصوفی نیز نتیجه انگیزشی از سوی سلسله سران معرفی گردید که ماهیت انگیزش از دوره تناوب منظم برخوردار است. بلاواتسکی اولین کسی بود که غرب را با مفهوم استاد آشنا نمود. دو استاد (مهاتما) معروف وی کوت هومی(Kuthumi) و موریا(Morya) بودند که طی سال های ۱۸۸۰-۱۸۸۵ با بلاواتسکی در ارتباط بوده اند. وی در جلد اول دکترین راز، صفحه ۶۱۲ ابراز می دارد که در ابتدای هر یک از هزاره ها، رموز طبیعت به شکل سمبل ها و اشکال هندسی توسط موجوداتی که اکنون انسان های آسمانی (heavenly men) و نامرئی هستند، ثبت شده است و از انسان فرزانه هر دوره به انسان فرزانه دوره بعدی منتقل شده است. یا در کتاب کلید تئوصوفی می گوید: « . . . آن ها در حال زندگی هستند، متولد شده اند همان گونه که ما متولد شده ایم، همانند هر فانی محکوم به فنا هستند. ما آنها را اساتید می نامیم زیرا معلمان ما هستند: و حقایق تئوصوفیستی را از آن ها داریم . . . آن ها انسان هایی با یادگیری بالا هستند، ما آن ها را نخستین می دانیم . . .».
پس از بلاواتسکی، بعضی از تئوصوفیست ها علی الخصوص چارلز لیدبیتر(Leadbeater) بر روی مفهوم سلسله سران روحانی مانور داده و ابراز داشتند که اعضای سلسله سران ناظر و هدایتگر روند تکامل بر روی زمین هستند. خود اعضای سلسله سران نیز در درجات متفاوتی از تکامل روحانی هستند. منظور لیدبیتر از مایتریا در آن برهه چنین بود: مایتریا یک موجود روحانی پیشرفته است که رتبه بالایی در سلسله سران روحانی مخفی دارد. در این میان چارلز لیدبیتر، مایتریا را زیر دست سانات کومارا (Sanat Kumara) و بودا معرفی نمود. در ادامه سلسله سران روحانی مخفی به نام استادان فرزانگی باستانی (Masters of the Ancient Wisdom) تغییر عنوان یافته بود. طبق این دکترین، یکی از کارکرد های استادان فرزانگی باستانی نظارت بر تکامل انسان است، لذا از این دیدگاه کارکرد مایتریا نیز مدیریت اداره معلم جهانی است. هدف این اداره تسهیل انتقال دانش درباره اساس نامه و عملکرد های وجود(زندگی) به انسان است. پس مایتریا مسئول ترقی بشری به لحاظ آموزش، شهروندی و مذهب بود.
با ورود آنی بیزانت (Besant) به عرصه، تغییر در عقاید سرعت بیشتری به خود گرفت. نئوتئوصوفی اعلام داشت که انگیزش بعدی از جانب سلسله سران زودتر از آنچه بلاواتسکی پیش بینی نموده، روی خواهد داد. این در حالی است که بلاواتسکی در خصوص ظهور مسیح گونه ها تا حدودی اعتقاد داشته که روندی منظم دارند، اما در صفحه ۴۷۰ جلد اول دکترین راز تاکید دارد که مایتریا در میان نژاد هفتم ظهور می کند.
تئوصوفیست های ابتدایی برای طی طریق معرفت ۹ مرحله (Initiation) قائل شدند که هر انسانی با پیمودن ۴ مرحله به تنویر فکری رسیده است و نیازی به پیمودن سایر مراحل نیست. لیکن کسی که طریقت را ادامه دهد فرصت تبدیل شدن به یکی از اعضای سلسله سران روحانی را خواهد داشت. لیدبیتر از مسلک تئوصوفی و آلیس بایلی(Bailey) از مسلک گروه جدید سرورهای جهانی در دهه ۱۹۲۰ عمده مبلغ های این دیدگاه بودند.
چارلز لیدبیتر()، آنی بیزانت(نئوتئوصوفی)، جدو کریشنامورتی(متفکر آزاد)
در کنار رشد و خیزش نئوتئوصوفی زیر پوست تئوصوفی و تاثیرپذیری بعضی افراد مرتبط با تئوصوفی که در حال وام گیری بعضی مفاهیم مانند استاد فرزانگی باستانی برای مقاصد خود هستند، اتفاقی نه چندان جالب روی داد که لکه ای سیاه بر چهره تئوصوفی محسوب می شود. بیزانت ابراز داشت ممکن است مسیح گونه ی بعدی در تاریخ ۱۸۹۶ ظهور کند. چنین اتفاقی نیفتاد. بعدها که او ریاست تئوصوفی هند(۱۹۰۷) را بر عهده داشت، از واژه معلم استفاده می نمود و به همراه لیدبیتر به کنکاش بر روی مفهوم مایتریا می پرداختند. نئوتوصوفی مایتریا را به معلم جهانی تغییر نام داده بود.
در سال ۱۹۰۹ مدت ها پس از مرگ بلاواتسکی، چارلز لیدبیتر به صورت اتفاقی به پسری ۱۴ ساله به نام جدو کریشنامورتی در نزدیکی مقر تئوصوفی در ادیار برخورد و وی را کاندید مناسبی برای ایفای نقش معلم جهانی دانست. بیزانت سرپرستی کریشنامورتی را تقبل نمود. سازمانی نیز برای حمایت از جدو جهت انجام ماموریت در سال ۱۹۱۱ تاسیس نمودند. این واقعه بازتاب مختلفی داشت. شاخه آلمانی تئوصوفی به ریاست رودولف استینر (Steiner) به دلیل نارضایتی از این عمل از تئوصوفی جدا شد. در سال ۱۹۲۹، جدو کریشنامورتی از زیر بار مسئولیتی که برایش تربیت شده بود، شانه خالی کرده و از تئوصوفی جدا شد. کریشنامورتی بیان نمود که حقیقت نامحدود، نامشروط، رویکرد ناپذیر است و نمی توان آن را سازماندهی نمود.
پروژه معلم جهانی شکست خورد. لیدبیتر ابراز داشت:« ظهور مایتریا اشتباه بوده است». با شکست پروژه مسیح سازی، چهره تئوصوفی مخدوش شد و تا حد زیادی در اذهان جهانیان تنزل یافت. از این پس تفکرات بیزانت و لیدبیتر به همراه پیروانشان نئوتئوصوفی نامیده شد. سکوت تئوصوفی را فرا گرفت و دیگران فرصت را مغتنم شمرده و هر یک سعی نمودند تعبیری از مایتریا ارائه نمایند.
از این میان جنبش های عصر جدید بهره فراوانی از بقایای مایتریای تئوصوفی بردند. آلیس بایلی در دهه ۱۹۲۰ از تئوصوفی جدا شد. او مسیح شناسی لیدبیتر را توسعه داد و مایتریا را مسیح کیهانی معرفی نمود. وی ابراز داشت که ظهور دوم حوالی سال ۲۰۲۵ اتفاق می افتد. در ادامه بنیامین کرم(Creme) در سال ۱۹۷۵ مدعی شد توانسته ارتباط تله پاتیک با مایتریا برقرار سازد و مایتریا به وی گفته که زودتر از ۲۰۲۵ به زمین می آید. کرم تعدادی پیش گویی را به مایتریا نسبت داد که هیچ یک به وقوع نپیوست.
از جمله دیگر کسانی که از مفهوم استاد فرزانه باستانی بهره برداری نمودند، باید آلیستر کرولی را نام برد. کسی که در سفر به مصر به دعوت یک اشراف زاده مصری در سال ۱۹۰۴، در یکی از اهرام با استادش به نام آیواس «Aiwass» برای اولین بار برخورد نمود. مسلک ثلما “Thelema” که ساخته ذهن پدرش بود در ادامه با سری کتاب هایی که آلیستر نوشت، توانست تا حد زیادی خود را در میان رقبا بالا بکشد. آلیستر کرولی چند اثر از جمله کتاب معروف کتاب قانون را نوشت که مدعی بود آنها آموزه های آیواس به وی بوده است. همان ادعایی که بلاواتسکی در مورد کوت هومی و الموریا کرده بود و گوی بالارد بعدها در مورد سنت جرماین مدعی شد. بعدها کرولی مقام ایواس را بالا برد و او را فرشته مقدس نگهبان معرفی نمود. از معروف ترین کسانی که دنباله رو راه کرولی بوده اند باید به مرلین منسون(خواننده سبک شیطانی) و گرانت موریسون (فیلمنامه نویس) اشاره نمود.
طبق آموزه های بعضی مسلک های پیرو علوم خفیه مانند کیش « سازمان “من هستم”-“I AM” Activity»، مفهوم استاد متعالی (Ascended Master) به معنای استادی از جنس انسان است که پنج مرحله یا بیشتر از مراحل ششگانه معرفت را طی نموده است و حداقل به ۵ بعد دست یافته است. چنین فردی اگر به وادی ششم وارد شود و انسجام کامل خویش را در دست گیرد، مصداق ” با اقتدار من وجود هستم- Mighty I AM Presence” است و وی را عروج یافته می نامند. مفهوم استاد متعالی ابداع گوی بالارد در کتاب اسرار فاش شده- Unveiled Mysteries به سال ۱۹۳۴ بود که آن را دیکته ای از سوی سینت جرماین (یکی از استادان متعالی- St. Germain) عنوان نمود. در ادامه سایرین به پردازش بیشتر مفهوم استاد متعالی روی آوردند. مثلاً بعضی ابراز داشتند که اگر عروج یافته ها به پرورش خود بپردازند، می توانند مقامی در برادری سفید بزرگ(لژ سفید بزرگ یا برادری سفید جهانی) بدست آورند. اما مشخص است که مفهوم استاد متعالی برداشتی از مفهوم مهاتما، سلسله سران روحانی یا استادان فرزانه باستانی تئوصوفی است.
گفته می شود برادری سفید بزرگ، که مفهومی برخاسته از دل تئوصوفی و جنبش عصر جدید است، موجودات ماورالطبیعی با قدرت بالایی هستند که تعالیم روحانی را از طریق انسان های انتخاب شده گسترش می دهند. اعضای برادری ممکن است به استادان فرزانگی باستانی یا استادان متعالی مشهور باشند. انسان های گوناگونی مدعی بوده اند از این موجودات پیام دریافت نموده اند که معروفترین آنها عبارتند از: هلنا بلاواتسکی(تئوصوفی)، آلیستر کرولی (ثلما-Thelema)، آلیس بایلی(گروه جدید سرورهای جهانی- New Group of World Servers)، گوی بالارد (سازمان«من هستم»- “I AM” Activity)، جرالدین اینوسنت (پل آزادی- The Bridge to Freedom)، الیزابت کلیر پیامبر(کلیسای جهانی و فیروز- Church Universal and Triumphant) و بنیامین کرم (سهم بین المللی- Share International).
برادری سفید بزرگ در واقع زاییده تفکرات برخی تئوصوفیست ها و طرفداران علوم خفیه بود که بیشتر به دلیل افزایش تعداد استادان متعالی اتفاق افتاد. لذا آن را باید عنوانی جدید برای سلسله سران روحانی تئوصوفی دانست. هر یک از مسلک های نام برده در بالاتر به تعدادی موجود خاص به عنوان استاد متعالی معتقد بودند و بین ایشان توافق کاملی وجود نداشت.
نکته ای که باید خاطرنشان ساخت این است که بلاواتسکی در راه تدوین اصول و خطوط فکری تئوصوفی به تغییر، تحریف و توسعه افکار متفکرین و مذاهب پیشین پرداخت. پس از مرگ وی، سایر تئوصوفیست ها نیز دست به اصلاح عقاید وی زدند برای نمونه، شاگرد بلاواتسکی به نام اسکات الیوت فرضیه نژاد ریشه ای را تغییر داد و یا در خصوص مایتریا نیز تئوصوفیست هایی مانند آنی بیزانت، چارلز لیدبیتر و . . . تفاسیری از ماتیریای تئوصوفی ارائه نمودند که در بلند مدت منجر به تحریف عقاید خود بلاواتسکی نیز شد. علاوه بر تئوصوفیست ها، کسانی هم پیدا شدند که اصل ایده را از تئوصوفی گرفته ولی در فضایی متفاوت به پرورش آن پرداختند و با اتکا به آن برای خود کیش ها و آیین ها برپا نمودند که دیگر جز در ریشه، تشابهی با مایتریای تئوصوفی ندارند.
آلفرد سینت(تئوصوفیست، هند)، رودولف استینر(تئوصوفیست، آلمان)، گوتفرید پوروکر(تئوصوفیست، آمریکا)
گوی بالارد، آلیس بایلی، آلیستر کرولی، بنیامین کرم، الیزابت کلیر پیامبر، جرالدین اینوسنت
ج- شیطان یا مار کتاب پیدایش
اما در بخش قبلی گفتیم که لیدبیتر جایگاه مایتریا در سلسله سران روحانی را پائین تر از سانات کومارا و بودا دانست. بیزانت و لیدبیتر معروف به نئوتئوصوفی، آلیس بایلی و بنیامین کرام تحت تاثیر آموزه های تئوصوفی، گوی بالارد در تعالیم استاد متعالی و پیروانش همانند الیزابت کلیر پیامبر، جرالدین اینوسنت، جوشوا دیوید استون همگی تعریفشان از سانات کومارا بدین صورت است که او یک موجود پیشرفته در مرحله نهم معرفت می باشد، کسی که ارباب زمین و بشریت است، در راس سلسله سران روحانی قرار دارد، شخصی که در شامبالا “” Shamballah ساکن است. شامبالا یک دشت از جنس اتر“ether” است که بر فراز بخشی از صحرای گوبی قرار دارد.
ورای ثقیل یا مبهم بودن بحث، حقیقت این است که تئوصوفی به هیچ وجه یک دین نیست بلکه یک کیش و مسلک ساخته ی دست بشر است. مملو از ابهام و اشتباه، به شدت متکی بر عرفان، تصوف و علوم خفیه، بیگانه با منطق و تفکر، طی یک سده از بلاواتسکی جز نام چیزی باقی نمانده است. چیزی که امروز تحت عنوان تعالیم تئوصوفی تدریس می شود فرسنگ ها متفاوت از عقاید بلاواتسکی است. مفاهیم کلیدی بارها و بارها تغییر معنا داده اند تا به ما رسیده اند. اگر این عملیات طاقت فرسای به روزرسانی صورت نمی گرفت، ممکن نبود که تئوصوفی بتواند در برابر هجمه های سنگین منتقدین تا امروز دوام بیاورد.
لیدبیتر می گوید سونات کومارا حدود ۱۸ میلیون سال قبل از زهره به زمین آمده است. سانات کومارا به زمین فرستاده شد تا ما را هدایت کند. لذا در زمین به ارباب دنیا ” Lord of the World “ هم معروف است. اما عقیده بلاواتسکی در خصوص سانات کومارا انسان روشن ضمیر را به فکر فرو می برد. بلاواتسکی در جلد دوم دکترین راز، صفحه ۲۴۳ ابراز می نماید که سانات کومارا متعلق به گروهی از موجودات است، ارباب شعله- “Lords of the Flam“، کسی که مسیحیان به اشتباه او را به اسم لوثیفر “” Lucifer و فرشتگان سقوط کرده می شناسند(۱).
از دیگر سو بر مبنای تعالیم تورات، بلاواتسکی مار کتاب پیدایش(تورات) را خالق اصلی معنویت و یهوه را خدای متقلب می داند. وی در دکترین راز می گوید: «این درست است اگر ما شیطان، مار کتاب پیدایش را به عنوان خالق اصلی، ولی نعمت و پدر معنویت انسان در نظر بگیریم. زیرا او پناهگاه نور، لوسیفر تابان و روشنی بخش است. کسی که چشمان آدم و به قول معروف مخلوق یهوه را باز کرد. و او اولین کسی بود که نجوا کرد: هنگامی که از آن سیب بخوری، مانند خدا خواهی شد و خیر و شر را تشخیص خواهی داد. این عمل او را تنها می توان نوری از جانب یک منجی دانست. و با این کار او با یهوه، روح متقلب، دشمنی ورزید. اما او در حقیقت نهان همچنان محبوب ترین پیامبر(فرشته) باقی مانده است».
بدین ترتیب سونات کومارا در تعالیم تئوصوفی یا مار کتاب پیدایش در تعالیم یهود یا لوثیفر در آموزه های مسیحیت، کسی که ارباب شعله است، توسط بلاواتسکی تطهیر یافت و مقدس گردید. فقط در تکمیل این بحث باید گفت که مار کتاب پیدایش یا لوثیفر در تعالیم مسیحیت همان ابلیس یا شیطان سردسته جنیان مشرک در قرآن است که اتفاقاً ارباب شعله هم هست! اما وارد شدن به مباحث قرآنی ریسک بزرگی است و چه کسی بهتر از بلاواتسکی می داند که به صلاح تئوصوفی نوپا نیست به حدود اسلام دست اندازی نموده و با آن در افتد.
د- ریشه یابی ادعای بلاواتسکی در خصوص حیات فرازمینی
کتاب دکترین راز پر از تفکرات بلاواتسکی در خصوص حیات در عالم است. وقتی بلاواتسکی می خواهد از زنده بودن عالم صحبت کند، فوراً وارد بحث تصوف و عرفان می شود. برای نمونه در جلد اول دکترین راز، صفحه ۲۴۸ عقیده بلاواتسکی در خصوص کیهان زنده: « تصوف(Occultism) نمی پذیرد که چیزی غیر جاندار در کیهان وجود داشته باشد. اصطلاح «ماده بی جان» که توسط علم استعمال می گردد، صرفاً به این معناست که حیات نهفته در مولکول ها که «ماده بی اثر» نیز نامیده می شوند، غیر قابل درک است. همه چیز زندگی است، حتی هر اتم هر ذره گرد و غبار یک حیات است که ورای درک و فهم ماست».
جلد اول دکترین راز، صفحه ۲۷۴: « . . . کیهان تقریباً با سری بی پایانی از سلسله مراتب موجودات با ادراک هدایت می شود، کنترل می شود و به تحرک واداشته می شود که هریک ماموریتی برای اجرا دارند . . . تنوع ایشان در درجات آگاهی و ذکاوت نامحدود است . . .».
یا در صفحه ۲۵۸ همان کتاب می گوید:« تصوف به مرتب سازی دورانی می پردازد که علم آن دوره از عمر زمین را فاقد حیات می داند، چرا که می خواهد نشان دهد هیچ موقع نبوده است که زمین بدون حیات بوده باشد. هرجا که اتمی از ماده بوده، یک ذره یا مولکول بوده، حتی زمانی که در زمین در شرایط گازی بود، حیات در آن وجود داشت، اما نهفته و ناهوشیار بود. . . . شبیه مشابه خود تولید می کند. حیات مطلق نمی تواند یک اتم غیر زنده چه تکی چه دسته جمعی تولید نماید . . . ».
پوروکر(Purucker)، از سران تئوصوفی که عمده معروفیتش تلاش برای تشریح نوشته های بلاواتسکی است، در کتاب راز بلاواتسکی صفحه ۱۳۴ می نویسد:« تمام دنیاهای مرئی که در قلمرو دید ما وجود دارند، انباشته از واحد های ذی حیات هستند یا از همه لحاظ زنده هستند . . . اما حداقل بر روی تعدادی از این اجرام سماوی، همان طوری که ما روی زمین هستیم، تعدادی از موجودات زندگی می کنند که دارای خودآگاهی و امیال هستند به همین شکلی که ما انسان ها بر روی زمین هستیم».
در جلد دوم دکترین راز ، صفحه ۶۹۹، هلنا بلاواتسکی در خصوص حیات در فضا می گوید: «علم درباره بشر سایر سیارات چیز زیادی نمی داند. جز فلاماریون و تعدادی اخترشناس صوفی، اکثراً سایر سیاره ها را سکونت پذیر نمی دانند. با این حال اکثر چنان اخترشناسان متخصصی [اخترشناسان صوفی] متعلق به دوره های ابتدایی نژاد آریان هستند و به نظر می رسد که چیزهای بیشتری نسبت به انسان شناسان امروزی درباره نژادهای ساکن مریخ و زهره می دانسته اند». وی می گوید:« اجازه دهید لختی علم مدرن را کنار گذاریم و به دانش باستانی برگردیم … ».
بلاواتسکی در صفحه ۱۳۳ جلد اول دکترین راز:« تمام چنان علمی این حق را دارد که تایید نماید هیچ نوع موجود هوشمند نامرئی تحت شرایطی که ما زندگی می کنیم، وجود ندارد. نمی تواند از امکان وجود دنیاهایی درون دنیاهای دیگر در شرایط متفاوتی از ماهیت دنیای ما امتناع ورزد. نمی تواند از امکان ارتباط حتمی محدود بین تعدادی از آن دنیاها با دنیای ما صرف نظر نماید».
نقل قول های بالا ناتوانی بلاواتسکی در اثبات دیدگاهش با تکیه بر علم مدرن را کاملاً نشان می دهد، لذا آن را به کناری نهاده و با تکیه بر علم منسوخ سعی در اثبات دیدگاهش دارد. اما همان طور که در مقالات سیر تکاملی نشان دادیم، علم باستانیان در خصوص حیات ماورای زمین بیشتر به خیالبافی کودکانه می ماند و علم در قرن ۲۱ آن را کاملاً مردود دانسته است.
بلاواتسکی در صفحه ۷۰۰ جلد دوم دکترین راز می گوید: «آیا بشر اولیه از وجود دنیاهای کنارشان آگاهی داشته اند؟ داده های حامی ادعاهای صوفیان که هر جهانی از سیستم هفت هفتی دنیاها پیروی می کند- فقط یکی قابل مشاهده است- و همه آنها ساکنینی دارند و یا قابل سکونت هستند صرفاٌ به عنوان هر ستاره یا سیاره قابل رویت چیست؟ آیا این یعنی که جهان ما تحت تاثیر فیزیکی یا معنوی دنیاهای دیگر بوده است؟
این ها معمول ترین سئوالاتند که از هر جنبه ای باید مورد ملاحضه قرار گیرند. جواب دو سئوال اول چنین است: ما به آن اعتقاد داریم چون قانون اول طبیعت متحدالشکی در تنوع است و دوم قیاس. آن زمان که اجداد دیندار ما معتقد بودند زمینمان در مرکز کیهان است، کلیسا و عمالش اظهار وجود حیات در سایر کرات را کفر می دانستند، برای همیشه رفته است . . . ».
جالب این که بلاواتسکی سعی می کند بافته های خود را در پوششی جذاب به خورد ذهن مخاطب دهد. اخترشناس صوفی متخصص متعلق به دوره های ابتدایی نژاد آریان، اجداد دیندار و . . . همگی عباراتی هستند که درستی آن برای ما مسجل نیست و خود بلاواتسکی هم مدرکی برای صدق گفتار اراده نمی دهد. امروز مشخص است که بلاواتسکی فریب خورده است. او با هدف تهیه آیینی کامل و جهان شمول، سعی نموده که دیدگاه کیهان شناسی بودایی و هندویی را تلفیق نموده و آن را موافق جهت جریان چندگانه گرایی کیهانی در اورپای قرن نوزدهم می یابد. لذا بر مبنای یافته های عرفانی جلو رفته و هر جا که علم آن زمان در تایید تفکراتش بوده، آن را در جهت تایید ادعایش آورده است و هر جا که چنین نبوده آن را به کناری نهاده است.
برای نمونه جلد دوم دکترین راز، صفحات ۷۰۰ تا ۷۰۲: « حتی متخصصین بزرگ، رصد کنندگان آموزش دیده، فقط در مورد آگاهی از ماهیت و حضور سیارات منظومه شمسی و ساکنانشان می توانند مدعی باشند. ایشان می دانند که تقریباً تمام دنیاهای سیاره ای مسکونی هستند، اما فقط به سیارات منظومه شمسی می توانند دسترسی داشته باشند و آگاهند که این چقدر مشکل است، حتی برای خودشان . . .
هنوز این حقیقت باقی است که بیشتر سیاره ها در سایر منظومه های اطراف ما مسکونی است، واقعیتی که خود مردان علم به آن صحه گذاشته اند[برای مثال لاپلاز، هرشل و فلاماریون]. . . . حتی یک تک اتم در سراسر کیهان نمی توان یافت که بدون حیات و شعور باشد . . .
استدلالات علمی و حقایق مشاهده شده در تایید این گفتار بیننده و ندای درونی قلب انسان است که حیات- شعور، حیات باشعور- باید در دنیاهای دیگری هم وجود داشته باشد . . . تعدادی به شکل رمان و داستان، تعدادی صرفاً با خیال پردازی، تعدادی با هجوم به یافته های علمی در تلاش بوده اند تا حیات در سایر جهان ها را به تصویر بکشند. اما همه آنها یک کپی تحریف شده از درام حیات اطراف ما به ما می دهند . . .».
در قسمت اول مقالات سیر تکاملی از تفکرات لاپلاز، هرشل و فلاماریون صحبت نمودیم. به وضوح مشخص شد که تفکرات هرشل چقدر با تخیل و اوهام آمیخته بود. اما فلاماریون گرچه رمان گرا شد لیکن سه قانونی که در باب حیات فرازمینی ارائه داد، در دیدگاه بلاواتسکی کاملاً هویداست.
جلد دوم کتاب ایزیس آشکار شد، صفحه ۴۲۱: « تمام سیارات و بیشتر ستاره ها دنیاهایی اند که مسکونی هستند هرچند شبیه زمین ما نیستند». جلد دوم دکترین راز، صفحه ۷۰۷:« نوع بشر سایر دنیاها متفاوت از ماست و تفاوت بارزتری در سازمان درونی و شکل ظاهریشان دارند».
بلاواتسکی در دکترین راز جلد اول، صفحه ۶۰۲ می گوید:« انسان ساکن زهره . . . باهوش تر از انسان زمینی است، اما آن ها نه روحانی و نه اتری (Etheric) هستند . . . ». و یا در جلد دوم صفحه ۴۴ می گوید: « مردان بودا(عطارد) استعاره ای از نامیرایی اند به واسطه ی فرزانگیشان. این باور در بین کسانی که معتقدند هر سیاره یا ستاره مسکونی است، رایج است».
جلد اول دکترین راز، صفحه ۱۰۶:« [اصطلاح انسان] برای انسان فرازمینی به کار نمی رود اما برای فانی ها در هر دنیایی استعمال می گردد، یعنی موجودات هوشمندی که به تعادلی در نسبت جسم و روح رسیده اند . . . ».
در این چند نقل قول شاهد هستیم که بلاواتسکی تلاش دارد به افکار چندگانه گرایان جهت دهد. او معتقد است که حیات فرازمینی الزاماً مرئی، مادی و مبتنی بر کربن نیست. سیستم هفت هفتی که حتی در قرآن نیز در مورد زمین و آسمان ابراز شده است، به شکلی توسعه یافته تر و متفاوت مورد تاکید تئوصوفی است. از نظر ایشان هر سیاره هفت مرحله را می گذراند. زمین در حالت فیزیکی است اما دنیاهایی هم هستند که در حالت اتری هستند، حیات این سیارات نیز در مرحله اتریال قرار دارد. پس برای ما قابل ادراک نیست.
در این زمینه روشن ترین بیانات را پوروکر در دهه ۱۹۳۰ مطرح می نماید. پوروکر در کتاب مطالعات فلسفه غیب، صفحه ۲۸۹ می گوید:« هر دنیایی در زنجیره ی سیاره ای در یک مرحله شاهد ظهور انسان است . . . آن سیاراتی که به مرحله حاکمیت انسانی نرسیده اند، شاهد درجاتی ضعیف تر از حاکمیت هستند. و آن هایی که از مرحله حاکمیت انسان گذشته اند شاهد ظهور نژاد هایی از dhyan-chohan هستند و حتی از این هم فراتر می روند. بنابراین در منظومه شمسی زنجیره هایی از جهان های دارای انسان و بدون انسان وجود دارند ». نژاد زیان- کوهان در مرحله ای روحانی تر از نژاد انسان فیزیکی به سر می برد. پوروکر در کتاب سرچشمه تصوف، صفحه ۳۳۲: « بر روی هر یک از سیارات، مرحله ای از حیات وجود دارد . . . بر روی هر یک از آنها سریالی از درجات صعودی حیات وجود دارد: حاکمیت سه عاملی، حاکمیت مواد معدنی، چیزی شبیه حاکمیت گیاهان، حاکمیت حیوانات، و در بعضی سیارات حاکمیتی سازگار با انسان. خود حیات در هر جایی وجود دارد به این خاطر که اساسی ترین است، همان گرانش است، جاذبه بین مولکولی است، اندیشه است، جسم است، روح است، او همه چیز است.».
به این اظهارات عجیب بلاواتسکی در جلد اول دکترین راز، صفحات ۶۰۵ تا ۶۰۷ در همین زمینه توجه نمایید: « [دنیاهای دیگری وجود دارند] که با دنیای ما درآمیخته اند . . . گرچه نامرئی هستند و میلیون ها مایل از منظومه شمسی دورند، اما با ما هستند، نزدیک ما هستند، درون دنیای ما هستند، گرچه برای ساکنانشان مادی هستند همین طور که سیاره ما برای ما مادیست.
. . . هریک کاملاً تحت شرایط و قوانین خاص خودشان هستند و ارتباط مستقیم با کره ما ندارند.[ساکنانشان] ممکن است تا آنجا که ما می دانیم یا احساس می کنیم، از کنار یا اطراف ما در بگذرند حتی در فضای خلا، کشورها و محل سکونتشان با ما در آمیخته باشد بدون اینکه مزاحم دید ما شود، چرا که ما هنوز قوای ذهنی یا بصیرت دیدن ایشان را نداریم . . .
با این حال چنان دنیاهایی وجود دارند. اندازه جمعیت و سکنه آن ها مشابه سیاره ماست، در تمام عالم و تعداد بی نهایت پراکنده هستند، بعضی از دنیای ما مادی تر هستند و بعضی به تدریج اتری تر می شوند به گونه ای که شکل خود را از دست داده و شبیه نفس می گردند. گر چه ما می توانیم دنیایی متشکل از ماده ای رقیق تر از دنباله یک ستاره دنباله دار را درک کنیم».
همانطور که در بالاتر هم گفتیم، تفاوت بلاواتسکی با سایر متفکرین چندگانه گرایی کیهانی در این است که بلاواتسکی دیدگاه کیهان شناسی شرقی را با چندگانه گرایی کیهانی در هم آمیخته و آن را یکی از سنگ بناهای تئوصوفی قرار داد. تئوصوفی نیز در پس زمینه تفکراتی مانند دین واحد جهانی و جنبش برادری ورای نژاد و رنگ و زبان، چنین تفکراتی را به مخاطب خود تزریق می نموده است. اکنون تئوصوفی در بیش از ۵۰ کشور دنیا در حال فعالیت است. اما آثار کدامیک از متفکرین چندگانه گرایی قرون گذشته از پشتوانه تبلیغاتی در این حد برخوردار است؟ حتی افرادی مانند فیلیپ هوارد لاوکرافت که خود از تئوصوفی مستقل می دانند، تحت تاثیر تئوصوفی بوده اند، بدین صورت که سعی نموده اند در جهت مخالف ادعای تئوصوفیست ها پیش بروند(این را در بخش دوم مقالات سیر تکاملی نشان دادیم).
اگر کتاب های ندای کثولهو، وحشت دانویچ، سایه ای بر روی اینزوموث، وحشت در موزه، خاطرات روزانه آلونزو تایپر از کتاب های فیلیپ لاوکرافت را به ترتیب بخوانیم به یک نتیجه جالب دست می یابیم. لاوکرافت در نام ندای کثولهو (The Call of Cthulhu) از موجوداتی صحبت نموده که از گوشت و خون آفریده نشده اند، در واقع شکل ماهوی آنها به گونه ای است که در زمین قابل روئت نمی باشند، چون مادی نیستند. این داستان را لاوکرافت زمانی نگاشت که تقریباً ابتدای کار نویسندگی اش است و کاملاً تحت تاثیر تئوصوفی است. هر چند وی از آنها برائت می جوید اما ردپای دیدگاه کیهان شناسی تئوصوفی در داستان های او کاملاً هویداست. با گذشت زمان که لاوکرافت به تدریج به استقلال دیدگاه دست می یابد، به تغییر در ایدئولوژی دست می زند.
وی در کتاب وحشت دانویچ و سایه ای بر روی اینزوموث از بازدیدکنندگان باستانی صحبت می نماید که حضور خود در زمین را تا به امروز حفظ نموده اند. در کتاب وحشت در موزه مدعی است که همگی هیولاهایی که به عنوان خدایان پرستش می شده اند، فرازمینی نیستند و تعدادی ممکن است از ابعاد دیگر آمده باشند. بلاواتسکی معتقد بود یک دنیا که در مرحله اتریک است ممکن است از کنار دنیای ما بگذرد یا درون دنیای ما باشد، در حالی که ما قادر به درک آن نیستیم. اما لاوکرافت چنین مفهومی را بعد دیگر می نامد.
در کتاب خاطرات روزانه آلونزو تایپر، لاوکرافت در خصوص بیگانگانی صحبت می نماید که از سیاره زهره با سفینه فضایی به زمین آمدند. لاوکرافت در ابتدای کار، شخصیت موجودات فضایی در داستان هایش را غیرمادی توصیف نموده است اما در آثار متاخر آنها را مادی قلمداد نموده به گونه ای که با سفینه فضایی مسافرت می کنند.
اکنون آشکار است که چگونه طی چند دهه فرضیه چندگانه گرایی کیهانی جای خود را به فرضیه فضانوردان باستانی داده است. فی الواقع قضیه چندان هم پیچیده و ثقیل نیست. ابتدا آلفرد سینت از مایتریا، مصلح موعود بوداییان صحبت نمود. بلاواتسکی مفهوم مایتریا را تغییر داد. پس از او نیز سران تئوصوفی مانند بیزانت و لیدبیتر مایتریا را دستمایه امیال خود قرار دادند و باعث شدند که مفهوم مایتریا در تئوصوفی به حاشیه رانده شود. موازی با این رویدادها در تئوصوفی، بعضی دیگر از متفکرین مانند گوی بالارد و آلیس بایلی هم تعبیر خاص خود را از مایتریا ارائه نمودند تا جایی که مایتریای مد نظر بنیامین کرم هیچ تشابهی با مایتریای بودایی ندارد.
به همین نسق، دخالت و دست بردن در مباحث حیات ورای زمین نیز باعث تغییر دیدگاه فرضیه چندگانه گرایی کیهانی به فرضیه فضانوردان باستانی گردید. بلاواتسکی چنان در مورد حیات فرازمینی ابراز نظر نمود که مقبول بعضی از متفکرین بعدی مانند فیلیپ هوارد لاوکرافت نیافتاد. لاوکرافت در نامه ای به ویلیام کونوور(conover) می نویسد: «چرندیات تئوصوفیست ها نوعی تظاهر آگاهانه است که تناقض گویشان جالب توجه است. گفته هایشان ریشه در هندویسم و افسانه های شرقی دارد که مفاهیم علمی قرن نوزدهم را با زبان بازی به آن افزوده اند.» یا همین طور در کتاب ندای کثولهو- Cthulhu: «تئوصوفیست ها گمان نموده اند که در برابر هیبت و بزرگی چرخه کیهانی، جهان ما و نسل بشر رویدادی گذراست. آنها در الفاظی مبهم به موجوداتی غریبه اشاره می نمایند که اگر نقاب خوش بینی بر چهره نداشت، خون در رگ منجمد می کرد. اما این تقصیر ایشان نیست، بلکه از نگاهی گذرا به هزاره های فراموش شده نشات می گیرد که وقتی به آن می اندیشم مرا مایوس نموده و دیوانه ام می کند وقتی تصورش می کنم.»
در ادامه تفکرات لاوکرافت در اروپا توسط دو نویسنده دیگر به نام برگیر و پاورلز ادامه یافت. ایشان کتابی تحت عنوان طلوع جادوگران به چاپ رساندند که به شهرت دست یافت. در کتاب مذکور، فرضیه فضانوردان باستانی به شکل امروزی خود بسیار نزدیک شده است و مهم ترین منبع مورد استفاده اریک فون دانیکن در نگارش کتاب ارابه خدایان بوده است . . .
نویسنده : یوسف ظریف